عضو شوید



:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



به وبلاگ من خوش آمدید

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان تنهاترین تنهاها و آدرس loverose.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار مطالب

:: کل مطالب : 1106
:: کل نظرات : 37

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 390
:: باردید دیروز : 541
:: بازدید هفته : 1042
:: بازدید ماه : 2915
:: بازدید سال : 71504
:: بازدید کلی : 229725

RSS

Powered By
loxblog.Com

روح . چن . جن . ارواح . شیطان . خدا . ترسناک

جمعه 4 مهر 1393 ساعت 14:34 | بازدید : 590 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )
هواپیمایی با یک و نیم برابر سرعت صوت از ارتفاع 10 متری سطح زمین، ماشین لندکروزی را که با سرعت در جاده‏ی مهران ـ دهلران حرکت می‏کند، مورد اصابت قرار می‏دهد. اگر از مقاومت هوا صرف نظر شود، معلوم کنید کدام تن می‏سوزد؟ کدام سر می‏پرد؟
               

شهید احمدرضا احدی


یادداشتی ماندنی از رتبه اول کنکور پزشکی سال 1364

 

 

وبلاگی با عنوان یادداشت‏های یک دانش آموز، توجهم را جلب می‏کند، به طمع خواندن حرف‏های بی شیله پیله یک دانش آموز کلیک می‏کنم؛ از بین پست‏های وبلاگش، پست زیر توجهم را جلب می‏کند.

 

«برای کدام امتحان درس می‏خوانی؟

 

بسم رب الشهداء و الصدیقین

 

چه کسی می‏داند جنگ چیست؟ چه کسی می‏داند فرود یک خمپاره، قلب چند نفر را می‏درد؟ چه کسی می‏داند جنگ یعنی سوختن، یعنی آتش، یعنی گریز به هر جا، به هر جا که اینجا نباشد، یعنی اضطراب که کودکم کجاست؟ جوانم چه می‏کند؟ دخترم چه شد؟ به راستی ما کجای این سؤال و جواب‏ها قرار گرفته‏ایم؟

 

کدام دختر دانشجویی که حتی حوصله ندارد عکس‏های جنگ را ببیند و اخبار آن را بشنود، از قصه‏ی دختران معصوم سوسنگرد با خبر است؟ کدام پسر دانشجویی می‏داند هویزه کجاست؟ چه کسی در هویزه جنگیده، کشته شده و در آن جا دفن شده؟ چه کسی است که معنی این جمله را درک کند: «نبرد تن و تانک!» اصلاً چه کسی می‏داند تانک چیست؟ چگونه سر 120 دانشجوی مبارز و مظلوم زیر شنی‏های تانک له می‏شود؟

 

آیا می‏توانید این مسئله را حل کنید:

 

گلوله‏ای از لوله دوشکا با سرعت اولیه خود از فاصله‏ی هزار متری شلیک می‏شود و در مبدأ، به حلقومی اصابت و آن را سوراخ و گذر می‏کند. حالا معلوم نمایید، سر کجا افتاده است؟ کدام گریبان پاره می‏شود؟ کدام کودک در انزوا و خلوت اشک می‏ریزد؟ و کدام... و کدام...؟ توانستید؟!

 

اگر نمی‏توانید، این مسئله را با کمی دقت بیشتر حل کنید:

 

هواپیمایی با یک و نیم برابر سرعت صوت از ارتفاع 10 متری سطح زمین، ماشین لندکروزی را که با سرعت در جاده‏ی مهران ـ دهلران حرکت می‏کند، مورد اصابت قرار می‏دهد. اگر از مقاومت هوا صرف نظر شود، معلوم کنید کدام تن می‏سوزد؟ کدام سر می‏پرد؟

 

چگونه بخندیم و نگاه آن عزیزان را فراموش کنیم؟ چگونه می‏توانیم در شهر خود بمانیم و فقط درس بخوانیم؟ چگونه می‏توانیم درها را به روی خود ببندیم و چون موش در انبار کلمات کهنه‏ی کتاب، لانه بگیریم؟ کدام مسئله را حل می‏کنی؟ برای کدام امتحان درس می‏خوانی؟ به چه امید نفس می‏کشی؟ کیف و کلاسورت را از چه پر می‏کنی؟ از خیال، از کتاب، از لقب دکتر یا از آدامسی که هر روز مادرت در کیفت می‏گذارد؟

 

کدام اضطراب جانت را می‏خورد؟ دیر رسیدن به اتوبوس؟ دیر رسیدن به سر کلاس؟ نمره گرفتن؟ دلت را به چه بسته‏ای؟ به مدرک، به ماشین، به قبول شدن در حوزه‏ی فوق دکترا؟ آی پسرک دانشجو، به تو چه مربوط است که خانواده‏ای در همسایگی تو داغدار شده است؟ جوانی به خاک افتاده است؟ آی دخترک دانشجو، به تو چه مربوط است که دختران سوسنگرد را به اشک نشانده‏اند و آنان را زنده به گور کرده‏اند؟ هیچ می‏دانستی؟

 

حتماً نه! هیچ آیا آنجا که کارون و دجله و فرات به هم گره می‏خورد، به دنبال آب، گشته‏ای تا اندکی زبان خشکیده‏ی کودکی را تر کنی و آنگاه که قطره‏ای نم یافتی و با امیدهای فراوان به بالین آن کودک رفتی تا سیرابش کنی ، دیدی که کودک دیگر آب نمی‏خورد؟! اما تو اگر قاسم نیستی، اگر علی اکبر نیستی، لااقل حرمله مباش! که خدا هدیه‏ی حسین را پذیرفت و خون علی اکبر و علی اصغر را به زمین پس نداد. من نمی‏دانم که فردای قیامت این خون با حرمله چه خواهد کرد!

 

صفایی ندارد ارسطو شدن، خوشا پرکشیدن، پرستو شدن ... .»

 

در توضیح این یادداشت هم آمده بود: آنچه می خوانید متن نامه‏ای است از شهید احمدرضا احدی دارنده‏ی رتبه‏ی نخست کنکور پزشکی سال 64، که ساعتی قبل از شهادت نوشته شده است.

 

اول به جمله آخر نامه " صفایی ندارد ارسطو شدن، خوشا پرکشیدن، پرستو شدن" مظنون می‏شوم و بعد هم به نویسنده نامه و از خودم می‏پرسم آیا این شهید واقعاً وجود خارجی دارد؟ در اینترنت جستجویی می‏کنم. اول یک دست نوشته از سایت "شبکه فرهنگی مهد یاران " و کمی بعد هم از یک و بلاگ، نیمه‏ی دیگر این دست نوشته به تورم می‏خورد.

 

شهيد احمدرضا احدي:

 

مي‏خواهم بميرم، نه اينكه قلبم از كار بايستد و تنم سرد شود و با خاك يكسان شوم! 

 

مي‏خواهم بميرم، نه اينكه هيچ صدايي به گوشم نرسد و هيچ خورشيدي بر من نتابد و از ديدن ماه و ستارگان كور باشم!

 

مي‏خواهم به مرگي كاملاً غيرعادي بميرم. مرگي شبيه بخار شدن. روييدن دانه.

 

ديگر نمي‌خواهم زنده بمانم، من محتاج نيست شدنم، من محتاج توام.

 

خدايا! بگو ببارد باران، که کوير شوره‌زار قلبم سالهاست، که سترون مانده است، من ديگر طاقت دوري از باران را ندارم،

 

خدايا! دوست دارم تنهاي تنها بيايم دور از هر کژي، دوست دارم گمنام گمنام بيايم، دور از هر هويتي.

 

خدايا! اگر بگوئي لياقت نداري، خواهم گفت:«لياقت کداميک از الطاف تو را داشته‌ام؟»

 

خدايا! دوست دارم سوختن را، فنا شدن را، از همه جا جاري شدن را، به سوي کمال انقطاع روان شدن را.

 

بعد هم یک خبر با عنوان " اولین یادواره شهید دکتر احمدرضا احدی برگزار شد" تاریخ برگزاری یادواره را نگاه می‏کنم: سوم خرداد ماه هزار و سیصد و هشتاد و هشت به عبارتی:3/3/1388

 

به جستجویم ادامه می‏دهم. در کمال ناباوری وصیتنامه احمدرضا را هم پیدا می‏کنم، چند جمله است:

 

بسم الله الرحمن الرحیم 

 

فقط نگذارید حرف امام (ره) به زمین بماند.

 

 همین!

 

برایم از همگی حلالیت بخواهید.

 

و السلام

 

کوچک‏ترین سرباز امام زمان (عج)، احمدرضا احدی

 

و منبع زده: کتاب حرمان هور، چاپ اول، ص ۱۵۳.

 

دوباره همان یادداشت اول را با تیتر "دست نوشته‏ای از شهید احمدرضا احدی، نفر اول کنکور پزشکی سال 1364 ساعتی قبل از شهادت" می‏بینم، احتمالاً خود شهید برای مطلبش تیتری انتخاب نکرده بوده.

 

مجدداً به همان یادداشت در وبلاگی با عنوان "یک مثقال" برمی‏خورم، البته با یک تیتر و یک مقدمه، نویسنده وبلاگ تیتر زده که زییییییییییییییییییییییینگ؛ (درس اول عاشقی) و در مقدمه‏اش این طور نوشته:  «خب بالاخره تابستون هم به پایان رسید و از فردا همه محیا می شویم تا سال تحصیلی جدید را شروع کنیم، فردا تو مدارس آقایون مسئول آموزش و پرورش و در دانشگاه ها مسئولین وزارت علوم مراسم می گیرند و شروع به ، به به  چه چه می کنند و خیرمقدم می گویند به طالبان علم و به آنها می گویند فقط درس ، درس و درس من می خوام حالا درس اول را از زبان شهید احمدرضا احدی رتبه اول کنکور سال ۶۴ ،ساعتی قبل از شهادت  به خودمون بدهیم: ... .»

 

این هم عکسش. از سینه به بالا، ایستاده، عکس کمی کوچک‏تر از سه در چهار است. نوزده، بیست ساله نشان می‏دهد، با نشاط و خندان، با پیشانی‏ای نسبتاً بلند و کشیده، لباس پلنگی پوشیده، موهایش کوتاه است، و چون کیفیت عکس چندان خوب نیست و نمی‏توانم تشخیص بدهم ریش دارد یا نه؟ با دست راست هم چفیه سفید رنگش را به چانه‏اش چسبانده، پشت سرش هم آسمان آبی دیده می‏شود و درختانی سبز.

 

و دو باره همان متن با عنوان "آخرین دست نوشته شهید احمدرضا احدی" و باز همان یادداشت با این تیتر که " آیا می‌توانید این مسئله را حل كنید؟؟؟" نظرات وبلاگش را هم نگاه می‏کنم، بنده خدایی به نام احد آرام نوشته: «سلام. نمی‏گویم جالب بود. چون بیشترش درد بود نه چیز دیگری. عبارت‏های به یادماندنی داشت. استفاده کردم. خداقوت یاحق» صحبا نامی هم نوشته:« مطلب قابل تأملی بود.»

 

آخر سر هم زندگی‏نامه این شهید سعید خودش را نشان می‏دهد؛

 

در آبانماه سال 1345 نوزادي در شهرستان ملاير استان همدان ديده به جهان گشود. پدر و مادرش او را احمدرضا ناميدند و در كانون پرمهر خويش پروراندند. خانواده بنا به موقعيت شغلي پدر كه از درجه‌داران ارتش محسوب مي‌شد به اهواز هجرت نمود و احمدرضا دوران دبستان را در آنجا با موفقيت پشت سر نهاد و وارد مقطع راهنمايي شد. پس از پيروزي انقلاب اسلامي و شروع جنگ تحميلي احمدرضا به همراه خانواده مجدد به ملاير بازگشت. او در دوران تحصيل از شاگردان ممتاز محسوب مي‌شد و علاقه احمدرضا به امام (ره) ضمن انديشه و تأمل در مسائل گوناگون و در حرکت پوياي انقلاب افزايش يافت با آغاز جنگ تحميلي تحصيل را رها كرده و در سال 1361 لباس رزم بر تن نمود و عازم نبرد شد و چندين بار در عمليات هاي مختلف مجروح گشت و حضور در جبهه مبدأ تحولي شگرف در وي گشت. فراست ذهن و طبع لطيف احمدرضا به وي اين امكان را داد كه در سال 1364 با كسب رتبه نخست كل كشور در كنكور سراسري وارد رشته پزشكي دانشگاه شهيد بهشتي تهران شده و ادامه تحصيل دهد. انس دايمي احدي با قرآن و ادعيه و توجه بر حفظ آيات قرآن و جبهه ديگر همت او بود.

 

احمدرضا احدي پس از شركت فعال در عمليات كربلاي 5 در شب دوازدهم اسفندماه سال 1365 لباس سرخ شهادت بر تن نمود و قامت زيبايش غرق در خون شد. آفتاب پانزده روز پيكر پاكش را نوازش داد و زمين خون گرمش را پذيرفت تا آنكه بر دوش همرزمان به زادگاهش بازگردانده شد و در آرامگاه  عاشوراي ملاير در خاك به وديعه نهاده شد.

 

 

 

یک یادداشت دیگر هم از احمدرضا با تیتری که خودش زده صید کرده‏ام، فقط یکی، دو کلمه را من در آکولاد نوشته‏ام و دلم نمی‏آید که در آخر این یادداشت نیاورمش.

 

 

 

بسمه‌تعالي

 

 

 

 

 

«ژان و الژان، تنديس نبرد با زندگي»

 

 

 

اين زندگي با همه‌ي پستي و بلندي و با اين همه وقايع گوناگون، مبارز مي‌طلبد. گاهي انسان را در اوج آشنايي مي‌كشاند و گاهي در حضيض غربت تنهايت مي‌گذارد. گاهي به صورت باغي خوش و گاهي كويري خشك. مي‌آورد و مي‌برد، زماني رنج است و زماني شادي. گاهي نقش اشك را بر چشمانت مي‌بندد و زماني نسيم خنده را بر گونه‌ها. هرچه هست اين موجود بي‌نهايت كوچك كه وقتي به سوي بي‌نهايت ميل مي‌كند حدش به زبان رياضي، برابر ضوابت، چيزي مثل:

 

 

 Lim 1/x=0

 

  ∞ → x

 

 اين خرده‌ي بزرگ‌نما كه انسانش خوانده‌اند بايد در اين بحر مواج هستي در اين مرحله از مراحل تكوني خويش كه در دنيا رقمش زده‌اند با اين ‌همه موج‌هاي ناسازگار، زورق فرتوت خود را بگذراند تا به ساحل آرامش و سكينه برسد و اين راه را همت و اراده بايد و آن هم اراده‌اي مصمم كه فقط پي ارزش‌ها بود و بس.

 

من در اين دنيا پي حرف‌هاي اين و آن نبايد باشم، آن‌چه كه مرا راضي مي‌كند ارزش‌هايي است كه آن‌ها را بر حق مي‌دانم و اين ‌ارزش‌ها، ارزش‌های خدايي است آن هم ارزش‌هاي خالص خدايي كه همان رضوان است. اين مقول تقريظي نيست بر كتاب هوگو بلكه برداشتي سلاحي{؟} است {از} بينوايان بزرگ او.

+

شهید احمد رضا احدی

دانشجوی پزشکی دانشگاه شهید بهشتی تهران

تولد: آبان ماه 1345 - اهواز

شهادت: 12 اسفند ماه 1365

در درگیری با کمینهای دشمن بعثی

پس از 15 روز که پیکر خونینش میهمان آفتاب بود باز گردانیده و در

آرامگاه عاشورای ملایر به آغوش خاک سپرده شد.

 

وصیت نامه : احمد رضا احدی

بسم ا... الرحمن الرحیم

فقط:

 ((نگذارید حرف امام به زمین بماند

                                      همین))

حدود یکماه روزه قرض دارم آن را برایم بگیرید و برایم

از همگی حلالی بخواهید

والسلام

کوچکترین سرباز امام زمان (عج)

احمد رضا احدی

منبع : کتاب حرمان هور




|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: